-
قسمت دوم
22 تیر 1389 22:50
در کوچه مگنولیا نزدیک گل فروشی خانم آنات زنگ در خانه بسیار کوچکی به صدا در آمد. ساموشا دختر کوچک خانواده به سمت در دوید و آن را باز کرد. مردی قد بلند و لاغر اندام با چهره ای رنگ پریده و اخمو پشت در ایستاده بود. مرد با صدایی نسبتا کلفت گفت: منزل آقای ایلرونان؟ ساموشا که خیلی ترسیده بود فقط سری تکان داد. در آن لحظه...
-
قسمت اول
20 تیر 1389 23:37
دختری زیبا و باهوش به نام ساروشا همراه با پدر ، خواهر و برادر کوچکتر خود در خانه ای کوچک زندگی میکرد. مادر ساروشا سالها پیش بعد از به دنیا آمدن برادر کوچک ساروشا از دنیا رفته بود. پدرش هم مدتی بود که به خاطر مریضی سختی که داشت در خانه می ماند و نمی توانست کار کند. آنها زندگی سخت و فقیرانه ای داشتند به همین دلیل ساروشا...
-
به نام او ...
20 تیر 1389 22:24
ای تو آغاز تو انجام، تو بالا، تو فرود ای سراینده هستی سر هر سطر و سرود بازگردان به سخن دیگر بار آن شکوه ازلی، شادی و زیبایی را داد و دانایی را تو سخن را بده آن شوکت دیرین آمین نیز دوشیزگی روز نخستین آمین